مباش سبزه که در خواب تو چرا بکنند


ترا که پوشش سبزی علف صدا بکنند

یله به خاک تو پهلو زنند گله ی سیر


به سایه سار خیال تو خوابها بکنند

خدای را مشو از راه همنوایی عشق


که در نی نفست بیدلان هوا بکنند

ترا به گاوچر میل هر علفخواری


همین به سایه ی تسلیم خود رضا بکنند

تو اهل ریشه نئی خاک را زمین بگذار


که این تکیده تنان ریشه نابجا بکنند

کدام ریشه چه دشتی تو اهل پروازی


مکن که با تو از این دست ناروا بکنند

گیاه زنده دلی در زمین نمی روید


بیا که سبز ترا در صدای ما بکنند

درآ به چاه من ای ماه ماه نخشبی ام


مکن که در شب گودالی ات فنا بکنند

هنوز گمشده ام در غبار دلتنگی


مکن که آینه ام را دوباره ها بکنند

تو ماه باش و بتابان مرا که مهجوران


پلنگ شیردلی در شبت رها بکنند

ببال در نفس بامدادی شیون


مباش سبزه که در خواب تو چرا بکنند...